کمی درباره من
شاید همین چند سال پیش بود که به خاطر این که نمیتوانستم در یک کار به طور ثابت بمانم کمی دچار افسردگی شده بودم. خوب شاید فکر کنید همه چیز به درآمد مربوط میشود، من منکر درآمد نیستم ولی اینکه کارها بعد از مدتی اصطلاحا دلم را میزدند خیلی حالم را بد کرده بود. انواع کار ها را امتحان کرده بودم و خیلی سرخورده بودم. کارهای یدی، کارهای دفتری، فروشندگی و ... . خوب از دیده برون نباشد که انسان بسیار پر انرژی و پر جنب و جوشی بودم و هستم. اما این انرژی ارضا نمیشد و همین قضیه هم مرا از ادامه آن کار باز میداشت.
در آن مواقع به کارهای بزرگی فکر میکردم ولی بزرگترین آنها این بود که فیلم ساز و نویسنده بشوم. میدانم که شاید با آرزوهای دیگران فرق داشته باشد ولی آرزوی بچگی من نویسندگی و بازیگری بود. حتی گاهی طبع شعر مرا در آغوش میکشید و چند بیتی از دهانم جاری میشد. گذشت تا این که تصمیم گرفتم یک مدرس شوم. خوب همانطور که گفتم کارهای زیادی را امتحان کرده بودم و یکی از مهم ترین آنها فن بیان بود. حرف زدن کلا برایم یک عشق بازی بود. خیلی از حرف زدن لذت میبردم.
خوب از خود تعریف نباشد هم در این زمینه رزومه خوبی داشتم و دوبله چند فیلم و انیمیشن و اجرای استیج برای این که تدریسم را شروع کنم کافی بود. در آن زمان حتی چند موسیقی هم کار کردم که یکی از آنها با موفقیت به پایان رسید البته که آنچنان چنگی به دل خودم نمیزد. خلاصه تدرس را شروع کردم و بعد از مدتی متوجه موضوع مهمی شدم.
اساسا من انسان عمیق و لایه ای هستم. یعنی زیاد به سطح و ظاهر اهمیت نمیدهم و عمق برایم مهم است. این شد که خواستم بدانم ریشه فن بیان خوب و رفتار مناسب در چیست. در ابتدا با چند کتاب کوچک شروع کردم ولی سطح تحقیقاتم عمق گرفت و از مبحث اصلی بسیار دور شد. البته فکر کنم دور شدنم به شکلی نقطه عطف من بود.
احساس ارزشمندی و عزت نفس خیلی برایم موضوعات مهمی شده بودند. تصمیم گرفتم که تدریسم در آن زمینه را متوقف کنم. احساس مسئولیت میکردم و عقیده داشتم اگر ریشه هرچیزی درست شود شاخ و برگ آن زیبا میشود. از آن زمان شروع به مطالعه و تحقیق کردم و از هیچ راهی در این کار دریغ نکردم. کتابهای غیر فارسی و سخت نمیتوانست مرا منصرف کند. برای اولین بار حس میکردم از کاری که میکنم راضی هستم و دیگر دلم را نمیزند.
این احساس زیبا همچنان ادامه داشت تا وقتی که اولین شاگردهایم به من گفتند که از آموزه هایم نتیجه های شگفت انگیزی گرفتند. البته کلمه شگفت انگیز کمی اغراق آمیز است ولی چیزی بود که خودشان میگفتند. آنها فقط با درست کردن این موضوع توانسته بودند تمام مشکلات رفتاری و گفتاری خودشان را نیز حل کنند. احساس رضایت من به قدری زیاد بود که حس میکردم برای اولین بار میتوانم اسم انسان موفق را روی خودم بگذارم.
ما هیچ راهی برای فرار از واقعیت نداریم به غیر از اینکه بخواهیم روی صورتمان ماسک بزنیم و همه چیز را کورکورانه ببینیم. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید دقیقا برای همین جا گفته شده است. عقیده من این است که تمامی مشکلات انسان به خاطر نداشتن احساس ارزشمندی و عزت نفس است و در تمام آموزه هایم سعی بر این دارم تا با نیمه تاریک خودمان به صلح برسیم و عشق واقعی را تجربه کنیم. در این مقالات از هیچ جهتی کم نگذاشته ام و آن را تا حد ممکن به سمت کامل بودن سوق داده ام.
اگر چه شغل اصلی امروزی من تولید محتوا است و خوش ندارم که زیاد اسم استاد روی خودم بگذارم ولی در آموزش دادن این موضوعات میتوانم به شما کمک کنم و آماده این خدمت بزرگ هستم.
منبع:
وبسایت اصلی موسسه آموزشی ویدا www.vidaedu.ir